نظری بر یادداشت آقای کیوان امجدیان . برادر شهیدی ساکت و پرکار، نامی برازنده مرتضی سرهنگی

 

سلام آقای کیوان امجدیان در ابتدا عرض می نمایم که بنده فن نویسندگی را بلد نیستم ولی آنچه که باعث شد حرف دلم را بنویسم مطلب زیبای شما در باره برادر بزرگوار آقا مرتضی سرهنگی بود. ضعف قلم بنده را ببخشید.

شما ضمن بر شمردن ویژگی های منحصر به فرد آقای مرتضی سرهنگی حق مطلب را ادا نموده و نسبت به معرفی یک چهره دلسوز و فعال جبهه فرهنگی که حقیقتا از زمره افراد کم نظیر و شاید بی نظیر می باشند اقدام کرده اید.

آقای امجدیان عزیز شما در عین حالی که از صفات زیبا و پر معنی و به حق استفاده نموده اید و برادر سرهنگی را با عناوین انقلابی، هدایت گر، کادر پرور و جریان ساز در راه رشد درخت تناور هنر انقلاب و دفاع مقدس، فردی  موثر در استواری و زنده نگه داری هنر انقلاب دانسته اید - که به حق هم اینچنین است -، اما نگران گمنامی این عزیز هم هستید.

شما در جایی از یادداشت خود آورده اید که نمی دانم چه لقبی به برادر مرتضی سرهنگی بدهم و ادامه داده اید که برادر مرتضی سرهنگی از نسبت دادن القاب به او دل خوشی ندارد و با وجود اینکه مغز متفکر هنر انقلاب است اما از اینکه او را باغبان هنر انقلاب بدانند گریزان است و در قسمت پایانی یادداشت خود آرزو کرده اید قدر او دانسته شود و به جوانترها معرفی گردد.

آقای امجدیان عزیز بنده می خواهم در حد توان و در راستای پیشنهاد و خواسته شما به این امر مبادرت ورزم و در باره برادر مرتضی سرهنگی اطلاع رسانی نمایم و ضمن معرفی او نسبت به موضوع مورد نظرم، از مسایل ناگفته و به زعم شما، پشت پرده برادر مرتضی سرهنگی خبر دهم. البته قصدم نه معرفی کردن او، بلکه هدفم بیان ناگفته هاست و اصلا بنده کجا و ایشان کجا؟. ایشان نیاز به معرفی من کمترین ندارد و به عنوان ذکر دلیل در این مورد، کافی است که به این نکته اشاره نمایم که اولین کسی را که شاهد بودم رهبر معظم انقلاب در یک مجلس عمومی و در مقابل دوربین های تلویزیون معرفی کرده و از او تقدیر و تایید عمل بجا آورند همین برادر مرتضی سرهنگی بود که سال ها قبل اتفاق افتاد.

اما مطلب مهمی را که می خواهم به آن اشاره نمایم  در رابطه با دید شما مبنی بر پشت صحنه و پرده بودن و ناشناس ماندن برادر مرتضی سرهنگی می باشد و بنده به عنوان یک مطلع آن را عنوان می نمایم.

 

آقای کیوان امجدیان قالب احترام،  شما بنده را نمی شناسید و حتما نمی دانید که در کجای این مملکت زندگی می کنم اما خوب است نکاتی را خدمت شما عرضه بدارم. نام من رزمنده و شهرتم جانباز است و سربازی هستم که هنوز گرمای خون شهیدان را حس می کنم و انرژی می گیرم و به قول معروف هنوز خاکریز دفاع مقدس را رها نکرده ام و هنوز سنگینی جسم یک شهید که در آخرین ثانیه ی حیات دنیایی و اولین ثانیه های شروع زندگی پر از تنعم بهشتی، بر روی سینه ام بود را احساس می کنم. یکی از این شهیدان بزرگوار که همیشه برایم الگو بوده است و مشوق ماندن من در راه اسلام و ولایت گردید ، کسی نیست جز شهید ماشاءالله سرهنگی که شاید کمتر کسی از مردم عادی و . جوانان بدانند که خانواده فرهنگی و متدین سرهنگی شهید عزیزی را هم تقدیم اسلام و ولایت و حفظ ناموس و ماندگاری آرامش و آسایش و... کرده است و آقا مرتضی سرهنگی هم برادر شهید است

برادر بزرگوارم : این یکی از همان مواردی است که شهید سرهنگی از آن سخن بمیان نیاورده است و کمتر کسی این موضوع را می داند و یا حداقل به آن پرداخته اند. لذا بر حسب توان و وظیفه فردی به آن می پردازم. یادم هست که در جایی شهید آوینی فرموده بودند که هنر این مردمان کار کردن و پنهان کردن است و هنر ما کشف کردن و عیان کردن.

شهید ماشاءالله سرهنگی از عزیزان کادر فرماندهی گردان خندق از لشکر27 محمدرسول الله صلوات علیه، بودند که در عملیات والفجر یک در تاریخ 22/1/1362 در سرزمین مقدس فکه به فیض عظیم شهادت نایل آمدند و برگ زرین دیگری را بر دفتر خانواده محترم سرهنگی گشوده و بر افتخارات آنان افزودند.

شهید ماشاءالله سرهنگی هم مانند آقا مرتضی فردی فعال قاطع و اثرگذار بود ولی قلب مهربانی داشت و گذشت در وجود او موج می زد. بنده افتخار بیسیم چی بودن این فرمانده دلاور در آن عملیات را داشتم و نکته بسیار آموزنده ای در آخرین دقایق زندگی آن عزیز در این دنیا از او آموختم که برای شما بازگو می کنم:

اکثر عزیزان می دانند که دو مورد از عملیات های صورت گرفته در طول تاریخ دفاع مقدس که در فکه انجام شد حرف های زیادی برای گفتن دارد که علیرغم تلاش کسانی که در این رابطه زحمت کشیده اند، ولی هنوز حرف های بسیاری برای گفتن وجود دارد که امید است عزیزان زحمتکش در این زمینه بذل محبت فرمایند. در همین رابطه معروض می دارم که با توجه به شرایط پیش آمده در عملیات والفجر یک و درگیری های بدون محاسبه قبلی به دلیل تحقق نیافتن اهداف اولیه فرماندهان در عملیات و برنامه ریزی جدید و مدیریت نبرد بر طبق شرایط موجود، لذا فرماندهان مجبور شدند که برای اولین بار در روز به خط دشمن هجوم ببرند(تا کنون سابقه نداشت که نیروهای سپاه و بسیج در روز دست به عملیات گسترده علیه نیروهای بعثی بزنند) و به همین منظور گردان خندق از لشکر27 ماموریت یافت تا در روشنایی روز به خط دشمن در ارتفاع  112 حمله نماید. به همین منظور جابجایی گردان ما صورت گرفت و تا آنجا که یادم هست ساعت یازده صبح به منطقه رسیدیم و آماده درگیری شدیم. حجم آتش دشمن بسیار سنگین بود و امان نمی داد. برادر ماشاءالله سرهنگی مانند پدری نگران مرتب از ابتدای ستون تا انتها می رفت و دوباره باز می گشت و تنها علتش حفظ سلامت رزمندگان بود. یادم هست مرتب فریاد می زد برادران نیم خیز حرکت کنند، کلاه را از سر خود برندارید، فاصله را رعایت نمایید و ...  .

به هرحال به پای نقطه رهایی رسیدیم و در شیاری پناه گرفتیم تا آخرین توضیحات ارائه گردیده و توجیهات نهایی انجام و وضعیت منطقه بررسی شود. زمان به وقت اذان ظهر رسید و هنگامه نماز . البته هر چند خواندن نماز به صورت فرادا بود و هر کس در حالت خاص خود نماز می خواند، یکی چپیده در حفره، یکی در لای شیار، یکی نشسته، و... اما باور بفرمایید که لذتی فراتر از هزاران نماز جماعت داشت و باز قبول بفرمایید که این جماعت همانی بودند که شایسته قرار گرفتن دست خدا بر سر خود بودند.

به هرجهت یادم نیست که نهار خوردیم یا نه ولی زمان حرکت نهایی فرا رسید و به ستون یک به سمت دشمن بعثی حرکت کردیم و در زیر باران گلوله انواع و اقسام سلاحهای دشمن که با دیدن ما شدت گرفته بود قرار گرفتیم. در بیش از 90 درصد قدم ها و گامهایی که بر می داشتیم و در جای دیگر زمین قرار می دادیم، فرو رفتگی های زمین و ترکش های موجود در آن - به چاله خمپاره معروف بودند و به علت برخورد نور آفتاب و انعکاس آن به چشمانمان اذیت کننده بود - ، پذیرای گام های بعدی ما بودند و کمتر جایی را در روی زمین سالم پیدا می کردید.

به هر حال پیش روی ادامه داشت و رزمندگان دلیر اسلام علیرغم این همه شرایط سخت، در حال پیشروی بودند که در همین لحظه اتفاق جالبی افتاد که امیدوارم بتوانم حق بیان مطلوب آن را ادا نمایم:

در مسیر پیشروی به سمت دشمن دو نقطه شاخص قرار داشت یکی میدان مین که سنگرهای کمین دشمن بعثی در آن قرار داشت و دیگری عبور از عرض رودخانه ای فصلی که در آن زمان فاقد آب بود و رودخانه خشک نام داشت. بعد از عبور از میدان مین و پشت سر گذاشتن سنگرهای کمین دشمن به همان رودخانه خشک رسیدیم و درست در این نقطه بود که به علت از بین رفتن موانع طبیعی و در قرار گرفتن در زیر دید مستقیم دشمن بعثی باران گلوله شدت دو چندان گرفت و امان از ما بریده بود و شرایط بسیار سختی را فراهم کرد اما رشادت رزمندگان اسلام که از لطف خدا و درایت و دانش فرمانده شجاعی به نام ماشاءالله سرهنگی بهره می بردند خیلی بیشتر از سلاح دشمن کار می کرد و پیشروی ادامه داشت تا اینکه برادر ماشاءالله سرهنگی به من فرمودند که از داخل کوله پشتی بنده یک کمپوت بردار و به من بده - این آخرین دستور فرمانده ام به من بود - بنده بسیار متعجب شدم و به شنیده خود شک کردم و گفتم شاید اشتباه شنیده ام ، آخر در زیر این آتش سنگین و وضعیت حاد منطقه در روز روشن و دید مستقیم و بدون مانع دشمن که معمولا نیرو ، آتش، مهمات، و... را درخواست می کنند چه معنی دارد که فرمانده به بیسیم چی دستور آماده سازی یک کمپوت بدهد، این شرایط در شاید دو یا سه ثانیه ادامه داشت که برادر ماشاءالله سرهنگی فکر مرا خواند و گفت اشتباه نشنیدی و در همان حال برگشت و به من گفت کمپوت را دربیاور و بنده بلافاصله این کار را کردم و کمپوت را به دست ایشان دادم که ناگهان ایشان به سمت چپ ما برگشت و تا زانو خم شد و بلند شده و کمپوت را به طرفی پرتاب کرد. مسیر پرتاب کمپوت را که دنبال کردم دیدم یک اسیر عراقی که به شدت ترسیده بود در گوشه ای نشسته و با توجه به شرایط منطقه که هم آتش است و هم اسارت، بسیار نگران است و ترسیده است ولی به محض اینکه این عمل را از برادر ماشاءالله سرهنگی دید و حتما با توجه به فعالیت ایشان و اینکه من بیسیم داشتم ومعلوم بود که ایشان فرمانده است لذا لبخند آرامش بخشی بر لبانش نقش بست و بنده در طی این تقریبا یک دقیقه درسی را از برادر ماشاءالله سرهنگی یاد گرفتم که تا عمر دارم فراموش نخواهم کرد و در روز قیامت اگر لیاقتی باشد در نزد آقا امام صادق علیه السلام  شهادت خواهم داد که برادر ماشاءالله سرهنگی به امر شما که نصف کردن جیره جنگی با اسیر دشمن هست عمل نمود. و بعد هم تعظیم کرد تا به دلیل پرتاب کمپوت عذرخواهی کرده باشد تا به اسیر دشمن اهانتی نشود. البته تقریبا تمامی عزیزانی هم که حضور داشتند این صحنه را از دور نظاره کردند.

آری این اقدام، درس مردانگی و مروت و انسان دوستی بود که توسط استاد شهید ماشاءالله سرهنگی در مکتبی به نام اسلام و در مدرسه ای به نام فکه به همگان داده شد تا شاگردان آن فرمانده فهیم یاد بگیرند که مردانگی هدفی مقدس است و زمان و شرایط و افراد و نوع رفتار آنان نمی تواند تغییری در این اعتقاد الهی ایجاد نماید. حال چه در روز روشن در منطقه فکه زیر دید و آتش مستقیم دشمن برای حفاظت از نیروهای خودی بوجود آید و چه در همان شرایط برای فرد دشمن که به اسارت در آمده است اعمال شود. برادر ماشاءالله سرهنگی به ما آموخت که مردانگی، مردانگی است و چه بهتر که اگر در حق دشمن روا می شود با مروت و مدارا توام شود تا همگان بدانند که امثال ماشاءالله سرهنگی برای خدا می جنگند و اطاعت از فرامین اولیاء و انبیاء خدا برای او ملاک است و نه هوای نفس که به یقین اگر در آن لحظه بر ماشاءالله سرهنگی حاکم بود با کینه ای مضاعف همراه می شد و آنچه قدرت داشت بر علیه آن فرد اسیر بکار می برد.

 به هر حال دوباره حرکت کردیم و به پیشروی ادامه دادیم شاید طی مسافت حدود پنجاه متر بعد بود که گلوله ای زیر پایمان خورد و ماشاءالله سرهنگی و سه عزیز دیگر و بنده  ترکش خوردیم . نمی دانم چقدر زمان سپری شد و چگونه گذشت تا متوجه شدم که روی سینه ام سنگین است و خوب که دقت کردم متوجه شدم فرمانده دلاور و شجاع  ماشاءالله سرهنگی است روی سینه ام افتاده است و خون او تمام بدن مرا پر کرده است. سعی کردم او را از روی سینه ام بلند کنم تا ببینم چه شده است که فهمیدم خودم هم مجروح شده ام . به هر حال به هر طریقی که بود او را بلند کردم و دیدم تمام نیمه پایین صورت او مورد اصابت ترکش واقع شده است و به فیض شهادت رسیده اند. آری این است داشته های خانواده عزیز و محترم سرهنگی که هنوز خیلی ها نمی دانند که در رزومه خدایی این خانواده، ذکر عنوان  "این خانواده شهید هم تقدیم کرده است" وجود دارد.  البته سال هاست که از آقا مرتضی سرهنگی تقاضا کرده ام که مطلبی با عنوان  " لب و لبخند، فک و فکه " بنویسند و در آن یادی از برادر شهید ماشاالله سرهنگی بنمایند که هنوز این خواسته برآورده نشده است. علت انتخاب این نام،  لب پر مهر و لبخند زیبای شهید ماشاالله سرهنگی است که فک ایشان در فکه دچار اصابت ترکش گردید و همان باعث شهادت ایشان شد.

در پایان مختصر می گویم که از آن جمع پنج نفره فقط بنده زنده مانده ام و هر چند توفیق شهادت نداشتم ولی دلخوش هستم ترکشی که به فک شهید ماشاءالله سرهنگی اصابت کرد، در ادامه به کتف من وارد شد و جا خوش کرده است و بنده هنوز گرمای وجود نازنین شهید ماشاءالله سرهنگی که بر روی سینه ام آرام گرفته و به سوی خدا پر کشیده بود را احساس می کنم و بر خود می بالم که سینه ام پذیرای آرامش آخرین لحظه های حضور در این دنیا و پر کشیدن به سوی بهشت این عزیز بوده است. یاد شهید ماشاءالله سرهنگی و همه شهدا همیشه در فکر همه ما هست و خواهد بود.

بنده عرض می نمایم که این فرمانده دلاور یعنی شهید ماشاءالله سرهنگی چنان در من اثر گذاشته است که تا کنون خاکریز را ول نکرده ام و به اذن و نام و یاد این شهید عزیز و همچنین با کسب اجازه از آقا مرتضی سرهنگی در اینترنت و در زمینه دفاع مقدس و شهدا به نیابت از شهید ماشاءالله سرهنگی فعالیت دارم و همیشه از رهنمودهای برادر عزیزم مرتضی سرهنگی استفاده می کنم. ایشان در عین حالی که همیشه به بنده رهنمود می دهند اما هرگز در کارم دخالت نکردند و انگیزه بنده را خنثی ننمودند با وجود اینکه بنده فعالیتم در اینترنت با نام و یاد شهید بزرگوار ماشاءالله سرهنگی است و ایشان حق دارند که مدیریت کنند ولی هرگز چنین کاری نکردند. بنده توضیحی راجع به کار نمی دهم ولی چنانچه می خواهید از کارهای بی سر و صدای آقا مرتضی سرهنگی بیشتر بدانید کافی است نام شهید ماشاءالله سرهنگی را در اینترنت به فارسی جست و جو نمایید. البته مسئولیت ایرادات و پراکندگی هایی که مشاهده می فرمایید با بنده است و اگر زنده باشم تا سوم خرداد سال 1394 تکمیل خواهم کرد تا در شان شهدا مخصوصا شهید ماشاءالله سرهنگی و مردم عزیز و محققان و پژوهشگران باشد. انشاءالله.

سخن را کوتاه می کنم و با توجه به سئوال شما برای نام خاص جهت برادر دوست داشتنی و قابل احترام آقا مرتضی سرهنگی،


 

نام: " برادر شهیدی ساکت و پرکار "  را پیشنهاد می نمایم.


از خداوند متعال توفیق روافزون برای شما خواهانم و دست شما را می بوسم که خدایتان فرمود " ن والقلم و ما یسطرون "


با احترام و ارادت

یک رزمنده و جانباز

 


تاریخ و زمان انتشار: جمعه 21 فروردین 1394
تهیه و تنظیم: شفیق فکه
منبع : پایگاه فرهنگی اجتماعی شفیق فکه